سالی



امروز یکم نگران شدم که نکنه بخاطر حرفای دیشب دیگه باهم مثل قبل حرف نزنیم ، امروز رفتیم دکی مامان و برگشتیم، من اومدم خونه ننه، شدم و همش گرمم میشه . الان ابجیم رو تختشه و منم این پایین کنارشم . دلم میخواست راجع به این موضوع باهاش حرف بزنم اما یه بار گفتم تو هال که بودیم الان دیگه سختمه دوباره بگم ! الان اهنگ گذاشته باهم گوش بدیم امشب با عارفه حرف زدم بعد چند روز و دلم براش تنگ شده بود ! امشب یکم دیواره ی احساساتم نازک شده و امکان اینکه بزنم زیر
جدیدا گوشیمو که میزنم رو پرواز دیگه یادم میره درش بیارم کتاباز اردشیر رستمی ♡ داره شعر میخونه دلم میخواد با این بشر بشینم یه کنج دنج و برام شعر بخونه ! از بس که با احساس و قشنگ میخونه ، از اینطرف که نگاه میکنی اونطرف قلبش معلومه :) آیناز اینجا بود براش سیب پوست کندم و باهم چایی خوردیم الانم رفتم رسوندمش برگشتم ! امروز بعدظهر خوابیدم و آی چسبید خدارو بابت امکان خوابیدن شکر . امروز یکی از همکلاسیا بهم گفت فلانی دوستت داره از همون اولا که دیدتت و

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

kharidekhareji حفاظ شمال Andre خرید اینترنتی ظهور نزدیکه Deborah Joe seyed SHERLOCK HOLMES Brian